حج در گلستان سعدى
حج در گلستان سعدى
حج در گلستان سعدى
نويسنده: محمد علاءالدين منصور
ترجمه: حجت الاسلام جواد محدثى
ترجمه: حجت الاسلام جواد محدثى
پيش درآمد:
مناسب مى بينم كه در طليعه اين بررسى، زندگينامه بسيار فشرده اى از پديدآورنده اديب گلستان، تقديم بدارم. كنيه اش «ابوعبدالله»، نامش «مشرف الدين مصلح الدين» و تخلّص شعرى او «سعدى» است كه برگرفته از نام ممدوحش اتابك سعدبن زنگى است. زادگاه و آرامگاهش در شيراز است. در سال 580هـ . در خانواده دانش و دين به دنيا آمد و در سال 690هـ ، يعنى در سن بيش از يك قرن درگذشت.
فرهنگ شيخ سعدى، فرهنگى ادبى ـ اسلامى است كه آن را در ديوان بزرگ خود، كه دربردارنده شش رساله به نثر و يك مثنوى به نام «بوستان» و كتاب نثر ديگرى به نام «گلستان» است، نيز تعدادى قصيده هاى عربى و فارسى و سروده ها و غزلياتى در پند و حكمت و عشق الهى است.
سعدى را به «افصح المتكلّمين» و پادشاه سخن لقب داده اند. وى به ممالك و شهرهاى زيادى سفر كرد و مردمان بسيارى را ديد و پس از سير و سفر به كشورهاى مسلمان ـ كه محور آن ها مكه مكرمه بود ـ كه سى سال از عمر او را دربرگرفت، به شيراز بازگشت، در حالى كه پيرمردى جا افتاده و تجربه ديده بود و تا دم مرگ، به كار تأليف و عبادت پرداخت.(1)
ويژگى اين اديب، افزون بر دانش و نبوغ و فرهنگ اسلامى اش، جوشش عواطف انسانى اوست كه انسان و جهان را دربرگرفته و از رهگذر سفرهاى درازمدت و صحنه هاى زندگى و معاشرت با مردم به آنان رسيده است. علاوه بر آنچه در سرشت او بود; يعنى نگاه روشن و انديشه سيال و ژرف. از اين رو درباره انديشه ها و اندوه هاى مهم انسان در دوران ناتوانى و پيرى و عشق و جوانى و فقر و نيازمندى و بيمارى و مرگ، سخن گفته است و مردم را در همه جا از اين جهت كه تحوّلات زمان و حوادث روزگار آنان را در آسياب سختى ها مى كوبد و مى فشارد، يكسان ديده و دگرگونى هاى حال مردم را بين تنگدستى و ثروت و ضعف و ناتوانى تجربه كرده است و ديده كه چگونه در معرض ضربات زندگى قرار مى گيرند. از اين جهت اين احساس را يافته كه مردم بايد همان گونه كه قرآن كريم فراخوانده است، اخلاق خويش را نيكو سازند، حكمرانان به صلاح مردم و به عدالت و انصاف رفتار كنند و بزرگان در برابر ضعيفان فروتنى و هركس به آن چه دارد راضى و قانع باشد. وى ديدگاه خود را مستند به حديث مشهور ساخته و چنين سروده است:
اما كتاب «گلستان» او، كه مورد پژوهش است، مجموعه اى از حكمت و تربيت و پند است كه در خلال حكايت هاى تمثيلى و لطيف و نكته هاى زيبا و غمگين گسترده است، با پوششى زيبا از شعر و نثر و روش نثر موزون و مسجّع. سخنان كوتاه و حكمت آميزى دارد كه سرشار از معانى زيباست; مثل آن جا كه در فرق ميان عالم و جاهل در باب هشتم (آداب صحبت) مى گويد: «مشك آن است كه خود ببويد، نه آن كه عطار بگويد. دانا چو طبله عطار است، خاموش و هنرنماى و نادان چون طبل غازى بلندآواز و ميان تهى».(3) نيز مى گويد: «تلميذ بى ارادت، عاشق بى زر است و رونده بى معرفت، مرغِ بى پر و عالم بى عمل، درخت بى بر و زاهد بى علم، خانه بى در.»(4)
نيز گويد: «مراد از نزول قرآن، تحصيل سيرت خوب است، نه ترتيل سورت مكتوب».
حج در گلستان سعدى
سعدى، على رغم فضل و دانشى كه داشت، پارسا بود و نمادى از توده مردم مسلمان به شمار مى رفت و همانند آنان مى زيست و دردهايشان را احساس مى كرد و پياده و بى رهتوشه از زادگاهش به سفر مكه مى رفت و از تقوا كمك و مدد مى گرفت. گام هايش ورم مى كرد و از رفتن بازمى ماند. بى خوابى او را بيمار مى ساخت و هنوز به سرزمين مكه نرسيده، توانش را از كف مى داد و از كاروان سالار حاجيان مى خواست كه او را به حال خود واگذارد تا استراحت كند، اما قافله دار به او خطرهاى تنهايى و هجوم رهزنان مى گفت:
«اى برادر، حرم در پيش است و حرامى در پس. اگر رفتى بردى و اگر خفتى مردى.»(5)
به كاروان هاى حج فقيران تنگدست مى پيوست و به شترسوارانى كه بدون رهتوشه و مركب كافى، جرأت كرده و در اين راه دشوار قدم نهاده اند، اعتراض مى كرد، ليكن شوق كعبه و زيارت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) دل و هوش از آنان ربوده بود و به خطرها اعتنا نمى كردند و به مولايشان دل مى سپردند. آن گونه كه سعدى حكايت مى كند، يكى از آن پيادگان، سر و پا برهنه از كوفه بيرون آمده بود، با رهتوشه اى از سعادت و شادمانى روح. شترسوارى بر او اعتراض كرد كه چگونه جرأت كرده اين گونه به سفر آيد:
«اى درويش، كجا مى روى؟ برگرد كه به سختى بميرى!»
او اعتنايى نكرد. پياده ها و سواران ره سپردند تا آن كه كاروان به جايى به نام «نخلستان محمود» رسيد. آن سوار ثروتمند جان باخت. فقير نزد او آمد و در حالى كه آن توانگر درگذشته را در كفنى پيچيده بودند، خطاب به او گفت: «ما به سختى بنمرديم و تو بر بُختى بِمردى!»(6)
روشن است كه ارزش سرزمين حجاز، به خاطر جايگاه والاى كعبه و منزلت آن در دل هاست، چون كعبه، كانون علاقه دل ها و مورد توجه نگاه هاست و مقصد والاى چشم هاست.
سعدى معتقد بود كه ايمان راستين آن است كه در دل جا گرفته باشد و مؤمن را خصلت خوف و رجا بخشد و بيم و اميدش تنها از خدا و به خدا باشد و درد دورى از خدا را حس كند و مشتاق ديدار خدا باشد. از نظر او، مدار ايمان بر عبادت ظاهرى و خالى از روح و احساس عميق نسبت به عظمت آفريدگار و محبت نيست. نزد او فاصله عارفان به خدا و زاهدان ظاهرى بسيار است.
در يكى از سفرهايش به حجاز، گروهى از اين عارفان، همسفرش بودند و همراه كاروان حج، شعر مى خواندند و همنوا با آن سرودها ترنم بر لب داشتند. يك عابد سطحى به حال و
كار آنان اعتراض كرد، تا آن كه كاروان به «خيل بنى هلال» رسيد. كودكى سياه از قبيله آن عرب ها بيرون آمد و به آوازى مليح و صدايى زيبا شروع به خواندن كرد; آن چنان، كه از صداى زيبايش پرندگان فرود آمدند و شتر آن عابد هم به رقص آمد و عابد را به زمين انداخت. سعدى گفت:
همان گونه كه در قرون گذشته رايج بود، كاروان هاى حج در مسير رفتن به خانه خدا، هم كرم بزرگواران را مى ديدند، هم با پستى فرومايگان روبه رو مى شدند. در يكى از سفرهاى حج كه سعدى به مكه مى رفت، رهزنان به كاروان آنان دستبرد زدند و هرچه حاجيان مال داشتند و يا مردم بخشنده به عنوان صدقه به حجاج فقير به آنان بخشيده بودند، همه را غارت كردند، از جمله آن چه را كه سعدى با خود داشت.
سعدى مى گويد: فقير پارسايى در كاروان حجاز همسفرشان بود. يكى از اميران عرب صد دينار صدقه به او داد تا براى خودش يا هركه را مستحق صدقه مى داند باشد. دزدانِ «بنى خفاجه» راه بر كاروان بستند و هرچه را از اموال و مركب ها داشتند به تاراج بردند. ناراحت تر از همه بازرگانانى بودند كه ثروت بسيار داشتند: «بازرگانان گريه و زارى كردن گرفتند و فرياد بى فايده خواندن.»
مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغيّر در او نيامده. گفتم: مگر معلومِ تو را دزد نبرد؟ گفت: بلى، بردند وليكن مرا با آن الفتى چنان نبود كه به وقت مفارقت، خسته دلى باشد.(8)
همه اين ها براى آن است كه سعدى تأكيد كند حاجى كسى است كه هجرتش به سوى خدا و پيامبر باشد، نه به سوى تجارتى كه از كسادى آن بيم دارد، يا افزدن ثروتى كه به دست مى آورد و آن چه حج را پذيرفته درگاه حق مى سازد، آن است كه حاجى، با دل و جانش روى به حج آورده باشد، نه با مال و مركب و سرمايه اش!
در حج و هنگام اداى مناسك، احساس ها مى جوشد. اشك ها فرو مى ريزد. دست هاى نياز به آستان رحمت الهى و آمرزش خدا بالا مى رود و كعبه در ميان طواف كنندگان و عبادتگران و اهل ركوع و سجود قرار مى گيرد. زبان ها به آن چه در دل ها مى گذرد گويا مى شود.
سعدى، دو صحنه از صحنه هاى آن ناله كنندگان نيايشگر را ترسيم مى كند; در يكى مى گويد:
«درويشى را ديدم سر بر آستان كعبه همى ماليد و مى گفت: يا غفورُ يا رحيم! تو دانى كه از ظلوم جهول چه آيد:
از ويژگى هاى حاجيان اين بود كه در حج، فرصتى براى تجديد پيمان با خداوند مى يافتند، به تقصير و كوتاهى خويش اعتراف مى كردند و اين كه خدا را در حدّ شايستگى و مقامش نشناخته و عبادت نكرده اند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را مى خواستند، نه به خاطر طاعت خودشان، بلكه به خاطر رحمت كردگارشان. سعدى چنين روايت مى كند:
«عبدالقادر گيلانى، آن عارف مشهور را در حرم كعبه ديدند كه بر سنگريزه ها سجده مى كرد و با پروردگارش چنين مناجات مى كرد: اى خداوند! ببخشاى، وگرنه، هر آينه مستوجب عقوبتم، در روز قيامتم نابينا برانگيز، تا در روى نيكان شرمسار نشوم.»(10)
سعدى از اين نكته هم فروگذار نمى كند كه گاهى آن چه را ميان برخى از حاجيان عوام اتفاق مى افتد، مثل بيرون رفتن از محدوده واجب مناسك و انجام كارهاى ناپسند و جدال و بگو مگو بر سر مسائل دنيوى نقل مى كند. از جمله حكايت مى كند:
«سالى نزاعى در ميان پيادگان حجيج افتاده بود و داعى در آن سفر هم پياده. انصاف در سر و روى هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم. كجاوه نشينى را شنيدم كه با عديل خود مى گفت: يا للعجب! پياده عاج چو عرصه شطرنج به سر مى برد، فرزين مى شود، يعنى به از آن
مى گردد كه بود و پيادگان حاج، باديه به سر بردند و بَتَر شدند.
اشاره سعدى به اين است كه در عرصه شطرنج، «پياده»اى كه از عاج ساخته مى شود، وقتى از خانه اى عبور مى كند، وزير مى شود; يعنى بهتر و والاتر از گذشته مى شود. اما حاجيان پياده كه آن همه صحرا و دشت را پيموده اند، بدتر از گذشته مى شوند.
در روزگار سعدى، مردم هنگام بازگشت حاجيان، مراسم باشكوهى برگزار مى كردند و با تهليل و تكبير به پيشوازشان مى رفتند و با بشارت و شادى تا دو منزل از منازل مسير حاجيان از آنان استقبال مى كردند. اين نكته از حكايتى كه سعدى درباره يكى از دوستانش كه به توصيه وى، والى آن ديار به كارش گماشته بود، آشكار است; آن دوست، هنگام بازگشت سعدى از سفر حج و زيارت مكه مكرمه، به عنوان سپاسگزارى و حق شناسى از او، تا دو منزل بيرون شهر به پيشوازش رفت. سعدى مشاهده كرد كه حال و وضع دوستش نسبت به گذشته و قبل از مسافرتش عوض شده و پريشان گشته است. سبب را پرسيد. گفت: برخى از حسودان سخن چين نزد حاكم از من سخن چينى كردند... «فى الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم، تا در اين هفته كه مژده سلامت حجاج برسيد، از بند گرانم خلاص كرد و ملك موروثم خاص...» كه حاكم، او را به بركت مژده بازگشت سالم حاجيان، آزاد كرد و آن عقوبت را از او برداشت و خلعتش داد و دوباره به مقام و منزلت سابقش بازگرداند و او را به عنوان پيشواى استقبال كنندگان از حاجيان، به پيشواز فرستاد. مردم و حاكمان اين گونه بودند و از زائران خانه خدا كه از آن ديار مقدّس باز مى گشتند، با شادى استقبال مى كردند و تمنّايشان اين بود كه خداى متعال در سال هاى آينده به آنان نيز حج را روزى كند.(12)
برخى از نيرنگ بازان هم از اين زمينه كه مردم از حاجيان از مكه برگشته استقبال و پذيرايى مى كنند سوء استفاده مى كردند و خود را به عنوان «حاجى» در ميان كاروان جا مى زدند و مردم نيز از روى خوش گمانى احترامشان مى كردند; از جمله حكايتى را كه سعدى نقل
مى كند كه جوانى بدين گونه مردم و حاكم را فريفت و نزد حاكم بهره يافت و پاداش گرفت، چون دروغش آشكار شد، اعتراف به خطا كرد و رهايش كردند. داستان سعدى چنين است:
«شيّادى گيسوان بافت يعنى علوى است و با قافله حجاز به شهرى درآمد كه از حج همى آيم وقصيده اى پيش ملك برد كه من گفته ام. نعمت بسيارش فرمود و اكرام كرد، تا يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت: «من او را عيد اضحى در بصره ديدم، معلوم شد كه حاجى نيست. ديگرى گفتا: پدرش نصرانى بود در ملطيّه، پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به ديوان انورى دريافتند. ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند، تا چندين دروغ در هم چرا گفت؟...»
سعدى از مفاهيم حج و معانى الفاظ و مرتبط با حج بهره گرفت و به آن ها جنبه ادبى و بلاغى داده، تا هم بر تأثير آن ها بيفزايد و هم با بهره گيرى از تصويرسازى هاى تشبيهى و كنايى، بر صنعت ادبى خويش قوت بخشد. به عنوان مثال به چند نمونه از اين گونه تشبيهات براى اثبات نكته يادشده اشاره مى شود:
ـ در كاربرد واژه قبله مى گويد: «در عهد جوانى با جوانى اتفاق مخالطت بود و صدق مودّت، تا به جايى كه قبله چشمم جمال او بودى...».(13)
ـ در مورد تعبير مجاورت (ساكن و مقيم شدن) در مورد داستان علاقه اش به جوانى كه چنگال مرگ او را در ربود، مى گويد: «روزها بر سر خاكش مجاورت كردم وز جمله بر فراق او گفتم: ... .»(14)
ـ حرم و حِمى از واژه هاى ديگرى است كه سعدى به كار برده و داستان ليلى و مجنون را ياد مى كند و اين كه حاكم آن روزگار، چون اوصاف ليلى و دلباختگان مجنون را به او در اشعارش شنيد، دستور داد تا ليلى را بياورند تا زيبايى او را بنگرد. وقتى ديد، به نظرش چندان زيبا نيامد كه مجنون او را توصيف مى كرد. از نگاه مجنون، ليلى چنان زيبا بود كه «كمترين خدّام حرمِ او، به جمال از او در پيش بودند و به زينت، بيش. مجنون به فراست دريافت و گفت: از دريچه چشم مجنون، بايستى در جمال ليلى نظر كردن، تا سرّ مشاهده او بر وى تجلّى كند... .»(15)
ـ كعبه تعبير ديگرى است كه اشاره به آن بسيار شده و سعدى به مفهوم بلاغى آن پرداخته است. از جمله در داستانى چنين آورده است كه فرمانرواى آن روزگار، به گروهى از همراهان و دوستان خود بدگمان شد. سعدى بر آن حاكم وارد شد و حقيقت را آشكار كرد، حاكم نيز از گمان بد خويش پوزش خواست در حالى كه چنين مى خواند:
سعدى، سير و سلوك درويشان را تشبيه به پيمودن راهى مى كند كه از يك سلسله مقامات و حالات پديد مى آيد. آغاز اين مراحل توبه است، سپس شكر، آن گاه صبر، پس از آن مراقبت، آن گاه خوف و رجا و رضا و پايان مراحل، به توحيد منتهى مى شود و سالك در اين مرحله از صفات ناپسند پيراسته مى شود و به صفات نيك آراسته مى گردد و با طىّ هر منزل، مرحله اى از اين مراحل را مى پيمايد. سعدى اين راه را به «راه كعبه و حج» تشبيه مى كند، آن گاه كه حج بر كسى واجب مى شود، نيت حج مى كند، از خانه اش بيرون مى شود، آغاز اين سفر توبه است، در پى آن عبادت و بندگى است، سپس شكر و صبر بر خطرها و سختى هاى سفر و پيوسته مراقب خداست و بيم و اميدش به اوست و چشم اميد به رحمت الهى دارد و به تقدير الهى راضى است، تا آن كه به توحيد ربوبى برسد، در حالى كه مناسك حج را انجام مى دهد. سعدى به پيمودن اين راه بلند و سير اخلاقى توصيه مى كند، براى رسيدن به كعبه رضا، آن گاه كه با خداى خويش چنين مناجات مى كند:
ـ پرده كعبه يكى ديگر از اين تعبيرهاست. از تشبيهات تمثيلى لطيف و زيبايى كه سعدى به كار برده است، تشبيه به پرده كعبه است تا تأثير همنشينى و مجاورت را بيان كند. پرده كعبه، قداست خود را از آن جا يافته كه همنشين كعبه شده است، نه بدان جهت كه از ديبا و حرير ساخته و بافته شده است. انسان هم براى آن كه عزّت و ارزش پيدا كند، بايد همنشين افراد عزيز و ارزشمند شود. سعدى در اين مورد مى گويد:
«اعرابيى را ديدم كه پسر را همى گفت: يا بُنى، إِنَّكَ مَسؤولٌ يَوْمَ القيامةِ ماذا اكتسبْتَ وَلا يُقال بِمَنْ انتسبْتَ; يعنى تو را خواهند بپرسيد كه عملت چيست، نگويند كه پدرت كيست.
ـ جامه احرام و رداى كعبه از كنايات ديگرى است كه سعدى از مفاهيم حج برگرفته است. درباره نيرنگ و دغل و فريبكارى مى گويد:
ـ راه كعبه تعبير ديگرى است، كه روى گردانى از سمت و سوى كعبه كنايه از رياكارى و جهل و هوس به كار رفته است. مى گويد:
ـ رو به قبله و پشت به قبله، تعبير كنايى ديگرى است كه سعدى به كار برده و مقصود از پشت به قبله كردن، فريب و رياكارى و دو رويى است كه روى به مردم داشتن و پشت به قبله نمودن است. مى گويد:
«عابدى را پادشاهى طلب كرد. انديشيد كه دارويى بخورم تا ضعيف شوم، مگر اعتقادى كه دارد، در حق من زيادت كند. آورده اند كه داروى قاتل بخورد و بمرد.
از جمله هنرهايى كه عرب، به خصوص پس از اسلام، آن را از ايرانيان به فرهنگ خود منتقل ساخت، هنر موسيقى بود. موسيقى فارسى بر دوازده «مقام» و آهنگ استوار است كه بعضى از نام ها و نغمه هايش هنوز هم رايج است، مثل: دوگاه، سه گاه، چهارگاه، راست، پرده، نهاوند. سه تا از اين مقام ها به جهت اهميتش به نام سه منطقه نام گذارى شده است; همچون آهنگ خراسانى، عراقى، حجازى. روشن است كه ارزش سرزمين حجاز، به خاطر جايگاه والاى كعبه و منزلت آن در دل هاست، چون كعبه، كانون علاقه دل ها و مورد توجه نگاه هاست و مقصد والاى چشم هاست. وقتى نوازنده اى در اين سه دستگاه مى خواند و مى نوازد، مردم به آن خوب گوش مى دهند، بهويژه اگر زيبارويى كنارشان باشد; چراكه هم، آهنگ دلنشين و هم چهره زيبا، هر دو جمع است. سعدى مى گويد:
ليكن از ميان اين نغمه ها، سعدى نغمه حجاز را نرم تر و دلنشين تر مى داند، تا آن جا كه از فرط نرم و زيبايى و دلنوازى، نمى تواند در مقابل صداى كوبنده طبل هاى جنگى تاب آورد، تو گويى دانشمندى والامقام و با وقار و سنگين است كه جاهلى فريادكش و پرهياهو بر او چيره مى شود. در اين مورد، سعدى مى گويد:
«خردمندى را كه در زمره اجلاف سخن ببندد، شگفت مدار، كه آواز بربط با غلبه دُهل برنيايد و بوى عبير از گندسير فروماند.
پي نوشت :
1 . براى آگاهى بيشتر از زندگى اين شاعر فرزانه، ر.ك. به: «سعدى شيرازى» و «سعدى شاعر انسانيت» از دكتر محمد موسى هنداوى و كتاب «جنّة الورد» (گلستان) از دكتر عبدالمجيد بدوى و مقدمه كتاب «مواعظ سعدى» از نگارنده اين سطور.
2 . كليات سعدى، تصحيح محمدعلى فروغى، تهران 1320هـ ، ص19
3 . همان، ص137.
4 . همان، ص139
5 . همان، ص45
6 . همان، ص47
7 . همان، ص52 ـ 51
8 . همان، ص97 و 98
9 . همان، ص40
10 . همان، ص41
11 . همان، ص115
12 . همان، صص24 و 25
13 . همان، ص98.
14 . همان.
15 . همان، ص99
16 . همان، ص113
17 . همان، ص49
18 . همان، ص133
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}